پدرم ...

پدرم ...

 

 وقتي4  ساله بودم : باباهر  كاري ميتونه انجام بده .

وقتي5  ساله بودم : بابا خيلي چيز ها مي دونه.

وقتي6 ساله بودم : بابام از باباي توباهوش تره.

وقتي8ساله بودم : بابام هرچيزي رو دقيق نمي دونه .

وقتي10 ساله بودم : در گذشته زمان كه بابام بزرگ مي شد همه چيز مطمئناً متفاوت بود.

وقتي12 ساله بودم : خب ، طبيعيه پدر در آن مورد چيزي نمي دونه،اون براي به خاطر آوردن كودكي اش خيلي پير است.

وقتي14 ساله بودم : به پدرم خيلي توجه نكن ، اون خيلي قديمي فكر ميكنه .

وقتي20 ساله بودم : آه،خداي من اواز جريان روز خيلي پرته .

وقتي25 ساله بودم : پدركمي درباره ي آن اطلاع دارد.بايد اين طور باشد ،چون اوتجربه زيادي دارد .

وقتي35 ساله بودم : بدون مشورت با پدر كوچكترين كاري نمي كنم .

وقتي40 ساله بودم : متعجبم كه پدر چگونه آن جريان را حل كرد .او خيلي عاقل ودانا بود ودنيايي تجربه داشت.

وقتي 50ساله بودم : اگر پدر در اينجا بود همه چيز را در اختيار او قرار ميدادم ودر اين باره با او مشورت مي كردم و خيلي بد شد كه نفهميدم او چقدر فهميده بود . ميتوانستم خيلي جيز ها را از او ياد بگيرم .




:: موضوعات مرتبط: جالب انگیز , ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : هومن
تاریخ : دو شنبه 16 دی 1392
مطالب مرتبط با این پست